جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت:
سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم.
قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ فرمود :
براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟!
شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن...
زمان تشییع و تدفینم گریه نکن...
زمان خواندن وصیت نامه ام هم گریه نکن...
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش کنند...
و زنانمان عفت را...
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت...
گریه کن مادرم...
که اسلام در خطر است...
خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند...
خدایا . . .
هرچنــــد وقــــت یکبـــــار به من یـــــــــــــادآوری کن :
نامحــــــــــرم نامحــــــــــــــــرم است . . .
چه در دنیــــــای حقــــــیقی . . . چه در دنیای مجـــــازی . . .
یادمـــــان بینــــــداز فاطـمــــــه (س) را که از نابینـــــــا رو می پوشاند . . .
گرون نخر ، حراج واقعی ......!!!
از صبح كه می رفت بیــرون،
تا شب هر چه داشت، می فــروخت.
مشتریهایش هم همه راضــی بودند.
همه را حــراج می كرد؛
ایمــان، عفاف ، حجاب ،متانت و نجابت را..........
سیما یا همان تلویزیون خودمان چند سالی ست که عطر چادر را در بین مجریان خود بیشتر حس کرده است.
سیما برای "چادر" که نماد ملی زنان ایران بود، یک قدم به جلو برداشت و می توان گفت قدمی مبارک و میمون؛
البته نباید نقش مجریانِ زن را نادیده گرفت، چون خود خواسته به این سمت آمده اند و نسل های جدید آنها تاکید بیشتری نیز بر حجاب دارند.
و همچنین باید یاد آوری کنم که حجاب در بین مجریان سیما امری بود که همیشه به خوبی رعایت می شد اما چادر با وجود اجباری نبودنش انتخاب این بانوان هنرمند شد.
اکنون جا دارد برای این فرهنگ سازان عرصه حجاب که در خط مقدم فرهنگ سازی و الگوسازی قرار دارند، و چادر را به عنوان یک نشان برتر برگزیده اند، تشکر و قدردانی کرد.
روز شهادت حضرت زهرا یکی اومد خدمت آیت الله بهجت
عرض کرد: آقا تسلیت میگم ، به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی زدند
آیت الله بهجت فرمودند: الان هم به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی می زنند
عرض کردند: الان چطور به حضرت سیلی می زنند؟
آیت الله بهجت فرمودند: هر دختر شیعه با بی حجابیش یه سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله می زنه!!!
نشسته ام چو غـُـباری، به شوقِ اذن دخـــــــول
بــیـا بگـــــــــو ؛ نتکا ننـد پـــادری هــا را
اما شما فقط مرا به قصد شهادت دعا کنید
التماس دعای شهادت
خـــــدایا !!!!!!
از تو میخواهم چـــــــادر مـــــــــرا آن چنان با چـــــادر خاکــــــی جده ی
ســــادات پیونــــــد زنی....
که اگر جـــــان از تنــــــــم رود چـــــادر از ســــــــــرم نرود ......
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ! ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﯾﻚ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﯾﻚ ﺍﺗﺎﻕ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮ ﻣﺎ ﺣﺰﺏﺍﻟﻠﻬﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻛﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺟﻤﻊ ﺍﺳﺖ.
ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﯿﺮ ﺑﻪ ﺯﻥﻫﺎﯼ ﺟﻮﺍﻥ ﺳﻼﻡ ﻧﻤﯽﻛﺮﺩ. ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﯾﺎ ﻋﻠﯽ! ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺳﻼﻡ ﻧﻤﯽﻛﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﻦ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻢ. ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﯾﻚ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺳﻼﻡ ﻛﻨﻢ ﯾﻚ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﺮﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﺪ، ﺩﻝ ﻋﻠﯽ ﺑﻠﺮﺯﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﻝ ﻋﻠﯽ ﻣﯽﻟﺮﺯﺩ، ﺗﻮ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺟﻤﻊ ﺍﺳﺖ! .
ﺣﺠﺖ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﻭﺍﻟﻤﺴﻠﻤﯿﻦ ﻗﺮﺍﺋﺘﯽ
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه میدانم، لابد این طوری خوشتیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خوب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلا!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خوب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه ی قصه ها به ازدواج ختم میشوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز.
گفتم: خوب خودت بگو اصلا.
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس "حضرت زهرا(س)"ست، خواستم کمی شبیه "حضرت زهرا(س)" باشم.
این ها را می نویسم برای توئی که هیچ وقت فرصت نشد در خیابان دو کلمه با هم حرف بزنیم تا حرف های دلم را به تو بگویم...
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود !
آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را نشانم بدهی
که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !
بیـــــا و تمامش کن ، خودت را به یاد بیاور
چـــادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب
اگر ممانعت نکنی
فرشته های مهربان با دست های لطیفشان
این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند ...
آنجاست که لطافت عشق را لمس می کنی
آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن ما را داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن ...
چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب...
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم ک در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست.
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی ِ توست.
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. این تکالیف مکمل هم اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب... ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو. من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم.
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی... هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم ... راست می گویی...
دکتر رحیم ﭘور ازغدی: بزرگترین تحقیری که نسبت به زن شده و می شود ولو تحت نام بزرگداشت زن، این است که او را با ﺧصلت های مردانه بسنجند و معیار مردانی را معیار ارزش انسانی بدانند و به زن تلقین کنند که تو باید به ﺧصلت های مردانه برسی تا به ارزش برسی.
دخترک رو به مادرش کرد و گفت: مامان چرا خانم مربیمون چادر میپوشه ولی شما نمی پوشی؟
مامانش جواب داد: آخه دخترم وقتی چادر میپوشم گرمم میشه. تازه چادر دست و پا گیر هم هستش.
دخترک با خودش گفت: چرا مامانم چادر نمی پوشه و میگه گرمم میشه و فردا صبح وقتی که رفت مهد کودک، همین سوال رو پرسید، چادر دست و پا گیره ولی شما چادر می پوشی؟ گرمتون نمیشه؟ دست و پاتون رو نمیگیره؟
خانم مربی یه لبخند زد و گفت: عزیزم فردا که اومدی مهد کودک جوابت رو میدم.
دخترک بعد از کلی اسرار و خواهش قبول کرد که فردا جوابش رو بگیره.
فردا صبح وقتی که دخترک منتظر جوابش بود، رفت پیش خانم مربی و گفت: خانم خب الان جوابم رو بده؟
خانم مربی هم گفت باشه عزیزم؛ بعد دستش رو کرد توی کیفش و یه چادر سفید کوچولو و خنک در آورد و گفت :
بفرما عزیزم اینو سرت کن ببینم چه شکلی میشی؟
بعد دخترک که داشت از خوشحالی بال در می آورد گفت: این مال منه؟ خوشگل شدم؟
خانم مربی هم جواب داده: آره که مال خودته خیلی هم خوشگلت کرده. حالا برو پیش دوستات و نشون شون بده؛ ولی نگی من بهت دادم ها وگرنه همه از من چادر میخوان!!
دخترک غافل از اینکه جواب سوالش رو نگرفته بود رفت پیش دوستاش و شروع کرد به پز دادن با چادر قشنگش.
عصر که دخترک میخواست آماده بشه و بره خون،خانم مربیش بهش گفت: دختر خوبم، تو چادر گرمت شد؟
دخترک گفت: نه!!!
خانم مربی دوباره پرسید: دست و پات رو چی؟ دست و پات رو گرفت؟
دخترک گفت: نه!!! خیییلی هم عالی بود. دستتون درد نکنه .
فردا صبح وقتی که مامان دخترک با چادر اومد درب مهد کودک تا دخترک رو مهد بزاره؛ یکی از پسر های مهد رفت پیش خانم مربی و گفت: خانم، نمیشه ما هم چادر بپوشیم مثل شما؟ چرا آقایون چادر نمی پوشن؟!
همین شهدای عزیز و گرامی در نیمی از وصیت هاشون به مسئله ی حجاب اشاره کردند.
حالا اگر شهدایی که در سالهای قبل تشییع و مدفون شدند رو از یاد بردیم،
آیا این شهدای باقیمانده که روز به روز با تفحص از زیر خاک کشف میشن و به وطنمون برمیگردن،
نباید باعث بشه تا آرمان و خواسته ی شهدا رو به یاد بیاریم؟
و از عمل نکردن به این توصیه های پر از دلسوزیشون شرمنده باشیم؟
اونها برای حفظ ناموس و وطن و حجاب به جبهه رفتن و جانشون رو فدا کردند.
آیا ما وظیفه نداریم تا با عمل به این ارزشها، دل اونها رو شاد کنیم؟
اگر دانستیم الحمدلله، و اگر ندانستیم باید بدانیم که انسانى که نمىداند چه کند و چه نکند، باید احتیاط کند. و در این صورت -یعنى در صورت ندانستن تکلیف واقعى- اگر ندانیم چه کنیم، از ما پذیرفته نمىشود و ما در نزد خدا معذور نیستیم.
آیا اگر عینک نداشتیم، نباید براى راه رفتن عصاى احتیاط به دست بگیریم؟! آیا ندانستن تکلیف، عذر مىشود که با دست نگرفتن عصاى احتیاط خود را در چاه عمیق بیندازیم؟! بنابراین، با تمکّن از احتیاط، کار ما مشکل نیست، و در این صورت اگر احتیاط را ترک کنیم معذور نیستیم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج میشد و به من گفت نرو که بن بسته!
گوش نکردم و رفتم ... بن بست بود ، وﻗتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم پیر شده بودم ، جوانی را دیدم که وارد کوچه میشد...
نتیجه اخلاقی:
بیشتر ماها دوست داریم راهی رو که دیگران رفتند و نتیجه ش هم مشخصه، خودمون بریم و تجربه کنیم...
کاش از تجربیات انسانها استفاده کنیم و از اشتباهاتشون درس بگیریم ...
تازه با هم رفیق شده بودیم، خیلی با محبت و بی غل غش بود.با اینکه از حجابش خوشم میومد،اما تنبلی میکردم چادر روی سرم باشه.یه روز که برای درس خوندن اومده بود خونه ما ،همراه خودش چندتاشکلات با بسته بندی های زیبا هم آورده بود.دوتا از اون هارو به من داد.خودش هم یکی از شکلات ها رو باز کرد و گذاشت وسط بشقاب .
چند لحظه ای ازدرس خواندنمان نگذشته بود که دوتا مگس مزاحم سر و کله شان پیداشد و یک راست رفتند سراغ شکلاتی که بدون بسته بندی بود.من تلاش کردم مگس ها را فراری بدهم ولی کوثرخیلی آرام گفت :"تقصیر خودشه .تا خودش رو نپوشاند ،مگس ها رهایش نمیکنند."
فهمیدم که میخواهد غیر مستقیم به من درس حجاب بدهد وبگوید :مگس ها کاری ندارند که تو به خاطر تنبلی حجاب نداری آنها کارشان مزاحمت است و فقط به ظاهر نگاه می کنند؛ پس من و تو باید خیلی به حجاب ظاهرمان برسیم."
مهرش بیشتر از قبل در دلم افتاده،تا به حال نهی از منکر به این قشنگی ندیده بودم.
سلام هم وطن.
میخواستم بزرگ بشم
درس بخونم مهندس بشم
خاکمو آباد کنم
زن بگیرم
مادر و پدرمو ببرم کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ,تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خوب نشد
باید میرفتم از مادرم, پدرم ,خاکم , ناموسم ,دخترم , دفاع کنم
رفتم که
دروغ نباشه حجاب باشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره؟؟
زنی که وقتی توی عملیات والفجر یک در منطقه فکه دشمن بعثی لعین، منطقه را زیر آتش بمباران شیمیایی میگیرد ماسکش را از صورت بر میدارد و بر صورت مجروحی که در حال مداوایش است میگذارد تا شیمیاییشدن را به جان بخرد، اما جان انسان دیگری را نجات بدهد … حالا هم امروز خودش با عوارض دردناک « گاز خردل شیمیایی» دست و پنجه نرم میکند، اما هیچ ادعایی ندارد … میگوید: « از کسی هم انتظار ندارم. وظیفه ای بوده که انجام دادم» …
آنقدر خاطره برای گفتن دارد که اگر روزی بالاخره وزارت ارشاد از خواب گنجشکیاش بیدار شود و ناگفتههای او را به دست چاپ بسپارد، بسیاری از زوایای پنهان جنگ برای من و تو که آن روزها را یا ندیدهایم یا اگر دیدهایم، کمتر به خاطر داریم؛ آشکار شود …
به یقین زنی که هم امدادگر بوده، هم تکتیرانداز و هم آرپیچیزن و روزگاری را در کنار شهیدی بزرگوار چون شهید حاج محمد ابراهیم همت برای دفاع از این دین و سرزمینش جنگیده، خیلی چیزها برای گفتن دارد؛ اما نمیدانم چرا وزارت ارشاد بعد از این همه مصاحبهای که با او کردهاند، باز هم در چاپ خاطراتش تعلل میورزند …
نمیدانم من جای او بودم، چه میکردم؟ … فقط میدانم او خیلی بزرگ است، بزرگتر اینکه بتوانم درکش کنم. از او برایت گفتن این بار، او که شهید زنده دیگری است در میانمان … بنشین و فکر کن. خودت را برای لحظهای بگذار جای او؛ جای او؛ جای آمنه وهاب زاده … ببین اگر تو، او بودی؛ با شرایطی که دارد، چه میکردی؟ …
سرباز ولایت/ashoora72.blog.ir
تو خونه چند نفرید؟شناسنامه هاشونو بیار برا سرشماری.
- پیرزن لای در را بیشتر باز می کند.سر و گردنش را بیرون می دهد و سر و ته کوچه را دید می زند.
-این خونه رو بزار برا فردا سرشماری کن میشه؟
- چه فرقی داره حاج خانوم.فردا هم مثل امروز.فردا کم و زیاد می شید؟
- آره، شایدم شدیم.پسرم 20 ساله رفته برنگشته.
میگم شاید تا فردا بیاد بشیم 2 نفر..
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
قاصدک روی شانه دخترک نشست؛
و به او گفت:
خدا زیبایی را آفرید
و آن را به فرشته ای به نام "زن" سپرد
راستی با امانتی که خدا به تو سپرده بود ، چه کار کردی؟؟
حضرت امام خامنه ای:
بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر امام حسین(ع) را برید همان جانباز جنگ صفین بود که تا مرز شهادت پیش رفت.{هفتم خرداد1390}
نقل میکنند، شیطان در حال بیدار کردن شخصی برای نماز صبح بوده است؛ شخص بیدار میشود و میپرسد:کیستی؟ میگوید شیطان هستم!
شخص میگوید تو همه را خواب میکنی! چرا مرا بیدار کردی؟
شیطان گفت:تو بعد از قضا شدن نماز انقدر ناله میکنی که دو برابر نماز گیرت میاید.
مشكي رنگ محبوب خيلي از آدمهاي دنيا بهخصوص ايرانيهاست. دليلش هم شايد در دسترس بودن اين رنگ به نسبت رنگهاي ديگر در بازار باشد. از طرف ديگر مشكي رنگي است كه به راحتي با بقيه لباسها هماهنگ ميشود؛ پس ميتواند انتخاب خوبي باشد. روانشناسي مشكي سياه رنگ اقتدار و قدرت است و معمولا آدمهايي كه سياه ميپوشند از نوعي ابهت برخوردارند.در زمان ما مشکی معانی دیگری دارد از جمله:
1)مشکی یعنی عظمت: خانه خدا با پرده مشکی با عظمت تر است و همان گونه که بیان شد رسول خدا وامیر المومنین علیهما السلام هم در جنگ ها عمامه مشکی می پوشیدند که بیانگر عظمت وابهت بود.
در عربی،سیاه با الفاظی مثل اسود،سوداء بیان می شودکه به معنی آقایی وبر تری وسیادت است.(سید هم به معنای آقا وبرتر است)
حواست باشد !!!
داریم جایی زندگی می کنیم که :
هرزگی مد است ،
بی آبرویی کلاس است،
مستی و دود تفریح است،
رابطه با نامحرم روشن فکری است ،
گرگ بودن رمز موفقیت است،
بی فرهنگی فرهنگ است ،
پشت به ارزش ها و اعتقادات کردن نشانه رشد و نبوغ است
و ........................
خدایا ممنون که نه با کلاسم نه روشن فکر و نه ... فقط تو را میخواهم و بس
و تو ای همسنگر ، مواظب باش
فرزند این عارف بزرگوار در گفتگو با کیهان فرهنگی می گوید:
پدرم با چشم برزخی چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی از دوستان پدرم می گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکدفعه دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند! فهمید. گفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم؟ ببین"من نگاه کردم!
دیدم همینطور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست سرایت می کند. جناب شیخ گفت: این زن راه می رود و روحش یقه مرا رفته، او راه می رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می برد.
سید مهدی قوام
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم
از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…
آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، میگذار پر قبایش.
مدتها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی میکنن…
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک میشود.
التماس دعای حاج شمس و راهی راه…
تقدیم به امام رئوفم! حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که برای نعمت چادرم او واسطه ی فیض شد برای دخترکی که بسیار امید به مهربانی اش بسته بود و بسته است.
به یاد چشمان نگران امام زمانمان
و به امید لبخند رضایت حضرت زهرا
....
سلام
به این وبلاگ قربة الی الله لینک دهید
لطفاً کامنتهایی که نیاز به جواب دادن داره رو خصوصی نزارید تا جوابشو بتونم زیرش بنویسم
حجاب ظاهری ریشه در عفاف درونی دارد کسی که بخواهد پاک شود ظاهر و باطنش رو باید یکی کند.
وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف می سپاری، خدا تو را آبی می کند. آنقدر آبی که آسمان به تو رشک می برد
« زنان ما چادر را انتخاب کرده اند ... زنان ما می خواهند حجاب خودشان را حفظ کنند .
چادر را هم دوست دارند و چادر « لباس ملی » ماست .
چادر بیش از آنکه یک حجاب اسلامی باشد ، یک حجاب ایرانی است !
مال مردم ما و لباس ملی ماست .
*بسم الله الرحمن الرحیم*
ديگران، به قدر كافي، از سختيهاي تكليفي به نام حجاب گفتهاند؛
من اما، به قدر لازم، از لذّتهاي حقّي به نام حجاب خواهم نوشت...
گفتم در دنیایی که از هر طرف به ارزشهایمان می تازند شاید بتوانم قطره ای باران باشم در این شوره زار مردمان آخر آلزمان و من هم مدل زندگیم ، روش بودنم و زیبایی آرمانها و دانسته هایم را زمزمه کنم
اگر دوست داشتید در قسمت ارشیو وبلاگ ،از مطالب ماه های قبل هم دیدن کنید!!
*اللهم عجل لولیک الفرج وصل علی محمد و آل محمد*
(اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ اَنصارِهِ وَاَعْوانِهِ وَالذَّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ إِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ والْمُمْتَثِلينَ لأوامِرِهِ وَالْمُحامِينَ عَنْهُ وَالسّابِقينَ اِلى إِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ)
----------------------------------------
سلام همسنگر
بمان در سنگرت که امانت دار
چادر مادر سادات هستیم
هرچه میخواهند بگویند
آنها امانت دار چه اند؟
-------------------------------
خواهرم:
فاطمه(س)صراط مستقیم زن مسلمان
است و پوشیدگی نمود بارزمکتب اوست
پس بکوش تا بر محور فاطمه
چرخیده باشی
-------------------------------------------
بدانکه در پس سیاهی چادرت
غربت زهرا(س) را در کوچه های مدینه،
صبر زینب(س) را درکربلا ،
شیدایی رقیه را در خرابه ی شام و
تمام شیعه و مظلومیت آن را می توان دید
و تو نیز به خود ببال که عالمیان تو را در
این لباس رزم و مبارزه درانتظار و
قیام مهدی (عج)نظاره گر خواهند بود.
گفتمش در کوچه های بی شهید...
.
.
ای شهید چرا بست نشستــــه ای؟؟؟
چرا سر در گریبانی؟؟؟
فدای این حیای تو ای شهیـــــــــد
چه عارفانه خدایی شدید ...و چه جاهلانه باختیم...
بابی انت . وامی...
*** کسی که عفت داشته باشد ارزش و منزلتش زیاد خواهد بود.
*** حجاب امن ترین پناهگاه زن.
*** حجاب بیانگر وقار و افتخار زن است.
*** زن درحجاب مانند گوهر در صدف است.
*** حجاب رساندن زن به رتبه عالی معنویت.
*** حجاب سرچشمه کمال زن است.
*** چادر بهترین نوع حجاب و نشانه ملی ماست.
*** عفت باید درفکر نگاه، زینت، حجاب، زبان، چشم، گوش و اندام تجلی داشته باشد.
*** حجاب جاذبه خوبی ها و دافعه خطاهاست.
*** ای زن به توا ینگونه خطاب است / زیبنده ترین زن حفظ حجاب است.
*** حجاب مادر پاکی هاست.
*** حجاب تلالو شبنم بر چهره گل است.
*** حجاب مظهر عفاف است.
*** حجاب دژ و قلعه ای برای پاسداری از گوهر عفاف است.
*** حجاب یعنی حیا، جوانمردی، شرف، آزادگی و بصیرت.
*** حجاب ح= حریت، ج= جذبه، ا= آبرو و شرف، ب= بندگی.
*** حجاب یعنی حریت و آزادگی و افتخار و بندگی.
*** حجاب برای زن تاج بند گی خداست.
*** اقتدار زینب به حجاب او بود.
*** حجاب مانع آلوده شدن جامعه به فساد است.
دفتر امور زنان ، دبیرخانه حجاب و عفاف
پایگاه عفاف و حجاب
سامانه جامع اطلاع رسانی حجاب و عفاف
وزارت آموزش و پرورش
سازمان آموزش و پرورش خراسان رضوی
سازمان بسیج فرهنگیان
ستاد احیا امر به معروف و نهی از منکر
سازمان تبلیغات اسلامی
خانه حجاب
گروه سایبری ترویج عفاف و حجاب
موسسه فرهنگی تیلیغاتی اسراء
تبیان
کتابخانه الکترونیکی تبیان
مرکز ملی پاسخگویی به شبهات دینی
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری
پرتال خدماتی جامعه مجازی گفتمان دینی
حدیث حیاء، نخستین جشنواره ملی ترویج فرهنگ عفاف و حجاب
پورتال وزارت کشور
سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکت های مردمی
دفتر امور بانوان اداره کل خراسان رضوی
پایگاه خدادوست
میکده روحانی
حجاب صدفی برای مروارید: اگه دوست داری مروارید باشی مثل مادر قد خمیده حسین، بی بی فاطمه (س) چادر رو زمین ننداز که چادر حجاب مخصوص بی بی قد خمیده و مظلوم ما حضرت فاطمه (س) بود...
سازنده ترین کلمه " گذشت " است ... آنرا تمرین کن
پر معنی ترین کلمه " ما " است ... آنرا بکار ببر
عمیق ترین کلمه " عشق " است ... به آن ارج بنه
بی رحم ترین کلمه " تنفر " است ... از بین ببرش
سرکش ترین کلمه " تنفر " است ... با آن بازی نکن
خودخواهانه ترین کلمه " من " است ... از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه " خشم " است ... آن را فرو ببر
بازدارنده ترین کلمه " ترس " است ... با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه " کار " است ... به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه " طمع " است ... آنرا بکش
سازنده ترین کلمه " صبر " است ... برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه " امید " است ... به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه " حسرت " است ... آنرا نخور
تواناترین کلمه " دانش " است ... آنرا فراگیر
محکم ترین کلمه " پشتکار " است ... آنرا داشته باش
سمی ترین کلمه " شانس " است ... به امید آن نباش
لطیف ترین کلمه " لبخند " است ... آنرا حفظ کن
ضروری ترین کلمه " تفاهم " است ... آنرا ایجاد کن
سالم ترین کلمه " سلامتی " است ... به آن اهمیت بده
اصلی ترین کلمه " اعتماد " است ... به آن اعتماد کن
دوستانه ترین کلمه " رفاقت " است ... از آن سوء استفاده نکن
زیباترین کلمه " راستی " است ... با آن رو راست باش
زشت ترین کلمه " دورویی " است ... پس یکرنگ باش
ویرانگر ترین کلمه " تمسخر " است ... دوست داری با تو چنین کنند ؟
موقرترین کلمه " احترام " است ... برایش ارزش قایل شو
ارامترین کلمه " آرامش " است ... به آن برس
عاقلانه ترین کلمه " احتیاط " است ... حواست را جمع کن
سخت ترین کلمه " غیر ممکن " است ... وجود ندارد
تاریک ترین کلمه " نادانی " است ... آنرا با نور علم روشن کن
کشنده ترین کلمه " اضطراب " است ... آنرا نادیده بگیر
صبورترین کلمه " انتظار " است ... منتظرش بمان
بی ارزش ترین کلمه " بخشش " است ... سعی خود را بکن
تمیزترین کلمه " پاکیزگی " است ... اصلا سخت نگیر
رساترین کلمه " وفاداری " است ... سر عهدت بمان
و هدفمند ترین کلمه " موفقیت " است ... پس پیش بسوی موفقیت
پاكدامنی و عفاف،
گوهری قیمتی و مرواریدی ارزنده است
كه باید با هزاران چشم از آن مراقبت كرد.
این گوهر اگر گم شود، دیگر به دست نمی آید
و این مروارید اگر بشكند، دیگر درست نمی شود.
پس مواظب دزدان عفاف و غارتگران سرمایه حجاب باشیم.
مگر مروارید شكسته قیمتی دارد؟
بانو
مبادا رنگ به رنگ های دنیا
سیاهی چادرت را از چشمت بیندازد...
هر وقت دلت را زدند
از تیرگی چادرت...
سیاهی کعبه را به یاد بیاور
که همرنگ توست...
بانویِ همرنگِ خانه یِ خدا...
افتخار کن به رنگِ چادرت..
که همرنگِ چادرِ خانه خداست...
بر دهان هرچه رنگ است میزند ..
رنگین کمان چادر مشکی ما..